شروعش

. جایی که ناهار میدادن خیلی شلوغ بود. بالاخره یه میز پیدا کردیم که دو تا خانم نشسته بودن و دقیقا جای خالی به اندازه ی ما بود. بدون اینکه نگاه مستقیمی به خانم ها گفتم : اشکالی نداره ما اینجا بشینیم»؟ 

روی همون میز نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن. حین غذا خوردن در مورد اتفاقات اون روز صحبت می کردیم و حرف های پراکنده ای از موضوعات مختلف. تو اون مدت فقط یک بار سرم رو بالا آوردم تا دخترهایی که روبرومون نشسته بودن رو ببینم. اون هم از سر خجالت به ثانیه نکشید. البته دلیل اصلی این رفتار نگرانی من درباره احساس امنیت و آرامش اون دوتا دختر بود. با خودم فکر می کردم اگر بخوام مستقیم یا چندباره بهشون نگاه کنم، باعث آزارشون میشه. یه مقداری سعی می کردم مودبانه تر از حالت عادی غذا بخورم :-) 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

داستان کوتاه یک بازنده

« داستانهای کوتاه از «پائولو کوئیلو»

اون ,کردیم ,غذا ,نشسته ,خانم ,خوردن ,می کردم ,نشسته بودن ,غذا خوردن ,نگرانی من ,من درباره

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نفس دوباره تیــــک ایت ایزی رئیس محوطه سازي و اجراي فضاي سبز Theology 4 Children adishastore فرشگرد ❄ڪــودَڪــآنـِـہ هــآیَــمـ❄ fdstore vakil001 برترین وبگاه تخصصی ویلاهای ایران و جهان